گیرم خبر تازهای در راه نیست
گیرم بیخبری، خوشخبریست
گیرم دهههاست، جنگی نیست
خاموش، اما ناآرام- ویکتوریا آدوکووی بِلی
۱
قاهره. از تراس خانهٔ پدر و مادرم در طبقهٔ هفتم کبوترها را تماشا میکنم که فرود میآیند و طعمه را میقاپند؛ شبیه شهر آشفتهٔ زیر پایشان. قاهره غرشی است بیامان؛ رگباری از بوق ماشینها، تاختوتاز و نعرهٔ موتور سیکلتها، واقواق و دندانقروچهٔ دستهدسته سگهای شهری که در کوچهپسکوچهها کمین کردهاند، حفاری، سنگتراشی، فریاد دستفروشان و هواپیماهایی که در نزدیکی زمین آسمان را میشکافند. مهی غلیظی از شنریزه و دود هوا را گرفته است.
ترانهای دربارهٔ قاهره وجود دارد که مادرم دوستش دارد و با این کلمات آغاز میشود: «این قاهره است: ساحره و افسونگر، پرهیاهو و شبزندهدار، جانپناه و بیپروا». این ترانه روایتگر عشق است؛ شکنندگی و ناممکن بودنی را توصیف میکند که سراسر حقیقت است.
مادرم. توی تاریکی در تختخواب مادرم دراز کشیدهام و سرم را روی پایش گذاشتهام. آخرین بار در تابستان ۲۰۲۱ اینجا بودم، حالا یک سال و نیم از آن وقت میگذرد و چند روز دیگر دسامبر ۲۰۲۲ تمام میشود. من خواستم که چراغ اتاق را روشن نکنیم: از وقتی رسیدهام سرم درد میکند و فکر میکنم تاریکی علاجش است. در روشنایی نور شمع به آهنگی از اریک ساتی گوش میدهیم و مادرم موهایم را نوازش میکند. مادرم زنی باصلابت، سرشار از مهر و لایق است. وقتی بچه بودم با گرمای وجودش هر چیز هراسانگیزی را از ما دور میکرد.
حالا مادرم میگوید، همه چیز دارد از هم میپاشد. با صدایی آهسته دربارهٔ قوانین جدید بانکی حرف میزند، دربارهٔ کاهش ارزش پوند مصر، مغازههایی خالی از جنس و تورمی که دیگر از هیچ منطقی پیروی نمیکند. موسیقی متن صحبتهای مادرم صدای پیانو و پِرپِر شعلهٔ شمعی است که میسوزد.