خیابانها و کوچهها برای من رنگ دارند. یا بهتر بگویم آنها را با یک رنگ به یاد میآورم. یا یک رنگ خاص آنها را برای من احضار میکند و نهفقط خیابانها و کوچهها که هر چیزی هر کلمهای هر مفهومی. عادتی است از کودکی و این به معنای این ادعا نیست که من مثلاً رنگباز قدری هستم یا نام همهٔ رنگها را از بَرَم و عیناً با دیدنشان میتوانم صدایشان کنم و مثلاً بگویم این اُخرایی است، آنیکی زرد کهربایی، یا آنیکی بادمجانی و اینیکی سبز دریایی و آن دیگر لاجوردی. یا مثلاً در طیف صورتی کدام شرابی روشن است و کدام شفقی و کدام ارغوانی. اما همینها، همین صداهایشان هم برایم رنگیِ رنگی هستند. اینکه بهدقت دلالت رنگی چیزها برایم از کجا آمدهاند را هم نمیدانم و همیشه در حدس و گمانم. هر چه هست آنقدر میدانم که الزاماً قاعدهای همگانی ندارد که همه همان تصور را از رنگ چیزها داشته باشند یا در قد و قوارهٔ تأثرات روانشناختی رنگها بگنجد. مثلاً فیزیک برای من سفید است. دلیلش را نمیدانم شاید چون اولین کتاب فیزیکی که داشتم رنگ جلدش سفید بود. یک کتابچه با جلدی کاملاً سفید. کتاب درسی نبود و ساده رویش نوشته بود فیزیک. یا مثلاً پاییز برای من دارچینیِ روشن است. ربطی هم به رنگِ برگها و رنگرزی خزان ندارد. شاید رنگ لعاب یک خورش داغ است که از مدرسه برگشته بودم و سرم را بهزور کچل کرده بودند و هوا از آن نوع بود که آفتاب بود و بیرون سوزِ سرد بود و اینکه آفتاب میافتاد توی جاافتادگیِ خورش وسط سفره و انگار راه نجاتی بود در آنهمه سردی. از آن آفتابها که بیرون درکش نمیکنی و داخل اتاق و از پشت پنجره میبینی چقدر مهربان است چقدر میچسبد و چقدر میخواهی بخوابی.
بهاران داستان بهار ۱۴۰۳
گمانزدن در رنگهای چند خیابان
- رضا مختاری
- عکس نویسنده:
- نویسنده: رضا مختاری
- توضیحات:
۱۳۵۲، تهران
نویسنده، پژوهشگر و دانشآموختهٔ ایرانشناسی
سردبیر کتاب داستانی راوی
سردبیر ماهنامهٔ ایرانشناسی سرزمین من (۱۳۸۶-۱۳۹۶)
مجموعه داستان سیامین حکایت سیتا (۱۳۸۶)