فکر میکنم آدمهای زیادی آنقدر خوششانس نیستند که بتوانند در طول عمرشان زندگی در چند جغرافیای متفاوت را تجربه کنند. بسیاری نیامدهاند تا زیر آسمانهای مختلف راه بروند. آمدهاند تا تمام عمر را توی همان محدودهٔ امن همیشگیشان وول بخورند. در شهری که به دنیا آمدهاند میروند دانشگاه، یک چهارراه بالاتر میروند سر کار، با یک همشهری ازدواج میکنند و در بهترین حالت میروند مرکز استان، سر خانه و زندگیشان. کهنهکفتر جلدی که آموخته تنها توی آسمان بالای سرش چرخ کوتاهی بزند و بی فوت وقت، به خانهٔ امنش برگردد که البته چیز عجیبی هم به نظر نمیرسد. من اما حالا که دارم اینها را مینویسم سیسالهام و توانستهام در چهار شهر کوچک و بزرگ قد بکشم. چهار شهر که دستکم سهتاشان را در همین ده سال اخیر شناختهام. چهار شهر که از هر دریچهای که بخواهی نگاهشان بکنی، بیشباهتند. بیشباهت در اقلیم، جمعیت و فرهنگ. اگر نقشهٔ ایران را یک تای نامرتب افقی بزنیم، من حاصل تلاقی آن تایِ نامنظم هستم. ملغمهای از دو جغرافیای بیشباهت شمال و جنوب. یکسالهام که مادرم دست مرا میگیرد و سرخورده از اتمام مرخصی زایمان به شهر داغ پدریام بازمیگردیم. حالا سفرهایمان به رشت، معطوف میشود به دو هفته در نوروز و دو هفته در تابستان. هجده سال ناقابل، جایی میان بندرعباس و رشت میگذرد. هر بار در مسیرمان از شهرهای مختلف عبور میکنیم و همین بهانهای میشود تا بدانم انار هم نام یک شهر است، «شهربابک» کشک محلی فوقالعادهای دارد و اگر از جادهٔ کرمان به سمت شمال برویم زودتر به رشت میرسیم تا جادهٔ شیراز. حتی اگر جاده کرمان امن نباشد یا مثلاً آسفالت آن پدر لاستیکهای تویوتا کرونای قدیمیمان را دربیاورد که هرسال هم میآورد! چند هفته پیش از سفر کارمان میشود رفتن به بازار روز و بارکردن قوطیهای پودر شربت فوسترکلارک انبه، بستههای صابون لوکس در چهار عطر مختلف، هوبی و کیتکتهای اصل که تا آن موقع اسمش هم به گوش سرحدیها* نرسیده بود و... و چای. آنهم چای گلابی! (که هنوز نفهمیدهام چرا این زیرهٔ آخری را با خودمان به کرمانِ رشت میبردیم!) همه را جا میکنیم توی صندوقعقب کرونای خستهمان و او که دارد از فرط چاقی روی زمین کشیده میشود آرام میافتد توی جاده. آدمهای زیادی آنقدر خوششانس نیستند که سالی دو بار انبانشان را از خرتوپرتهای ازآبگذشته پر کنند و دو هفته بعد، لبریز چای و برنج و کلوچه و زیتون، به روزمرگی برگردند. میگویم شانس، چون تا اینجایش هیچ انتخابی در کار نبوده و همهٔ اینها حاصل تصادفی است غیرقابلپیشبینی که شاید اگر خودم میتوانستم انتخاب کنم، ترجیح میدادم کسی باشم که تمام هجده تابستان و نوروز را خانه مانده عوض آنکه بعد از طیکردن هزاروهشتصد کیلومتر، برسد به جایی که همهچیزش او را متعجب میکند. خیابانهای سرسبز، هوای بارانیِ دلچسب و از همه مهتر آدمهایش... آدمهای زیبای خوشحال که جان میدهند برای مهمانیهای پرشور و گرم، با لباسهایی بهغایت دلفریب. دو هفته که تمام میشود، مستقیماً وسط مدرسه فرود میآیم. همچنان بهتزده از چیزهایی که دیده و شنیدهام، برمیگردیم و من چیزی بیشتر از چای و زیتون برای همسنوسالهایم آوردهام. داستان! آش شلهقلمکاری از عجایبی که دیدهایم، گاهی با پیازداغ بیشتر.
بهاران داستان بهار ۱۴۰۳
شهرهای من
- ترانه سبکرو
- عکس نویسنده:
- نویسنده: ترانه سبکرو
- توضیحات:
ترانه سبکرو، ۱۳۷۲، رشت
فارغالتحصیل رشتهٔ مهندسی صنایع. او که تا به حال در هیچ دورهٔ نوشتن و داستاننویسی شرکت نکرده، تقویت قلم خود را به خاطر زیاد کتاب خواندن میداند. او خود را اساساً داستانخوان میداند، آن هم داستانهای خوب. او در حال حاضر به اتفاق همسر خود کافهای در فومن دارد.