شهر همیشه موضوعی وسوسهکننده برای بسیاری از نویسندگان است. جغرافیا به واسطهٔ همیان پر و پیمانی که دارد میتواند در پیشبرد داستان به نحوی دلنشین و البته ماندگار همراه نویسنده شود و در این میان حاجت فقط داستانسرایی نیست. ما در نوشتههایی که در خود نشانههای شهری و جغرافیایی دارند، خودمان را میبینیم. نوع زندگی یا ماجراهایی که بر ما رفته است. به همین خاطر «شهر» را به عنوان موضوع دومین شمارهٔ بهاران داستان انتخاب کردیم.
استقبال نویسندگان تازهکار از موضوع «شهر» نه فقط عالی که حتی بیش از انتظار ما بود. ما حدود 150 داستان و جستار دریافت کردیم. غربالگری ما در چند مرحله انجام شد. چندبار مجموعهٔ تاییدشدهها را خواندیم و گاهی سختگیری زیادی هم به خرج دادیم. ابتدا دستهٔ کوچکی را جدا کردیم برای انتشار در سایت بهاران داستان و در نهایت رسیدیم به این چهار داستان و هفت جستاری که در پی میخوانید. البته مجموعهٔ نوآمدهٔ این شماره دو جستار دیگر هم داشت. یکی از این دو، جستاری بسیاری خواندنی، دقیق و خوب به نام «شهروند پیاده» نوشتهٔ سپیده خاکسار بود که ما بعد از بالا و پایین بسیار و برخلاف میل قلبی خودمان از انتشار آن چشمپوشی کردیم. ادبیات چراغی دارد که گاهی روشن نگه داشتن آن به معنی این است که اتفاقاً الان نباید منتشر کنی. متنی که به جبر باید و نبایدهای زمانه مجبور به حذف بخشهایی از آن هستی را بگذاری گوشهای تا زمان مناسب انتشار.
دومی جستار دیگری بود به نام «شهر به مثابهٔ وطن» از یگانه سراج. این جستار روان و خواندنی نقبی زده بود به سفرهای دوران کودکی نویسنده به شهر کوچکی در خوزستان به نام سربندر. این جستار از نظر شخصی هم برای من ارزشمند بود. سربندر را بلدم، آنجا بزرگ شدهام و وقتی اسم کوچهها و بازار و میادینش را میخواندم قندی از جنس آشنایی دیرینه در دلم آب میشد. این جستار از نظر ساختاری و سبک نگارشی کاملاً حرفهای بود. با وجود اینکه نویسندهای بسیار جوان داشت. با این حال ما متوجه شدیم نویسندهٔ این جستار به تازگی کتابی منتشر کرده است. گرچه متاسفانه این کتاب در بازار نشر و فروش آنچنان دیده نشده اما شرط ما برای بخش «تا روشنا بنویس» را نقض میکرد. بنابراین برخلاف میل باطنی مجبور به چشمپوشی از این اثر شدیم.
حالا ما با 11 داستان و جستار با شما هستیم. با اطمینان به شما میگویم اول سطح انتظار خودتان را بالا ببرید و بعد شروع کنید به خواندنشان. نام این نویسندهها را هم گوشهٔ ذهن خودتان نگه دارید. بعد به خواندن شهر در ذهنهایی تازه و قلمهایی بکر و پخته بپردازید. ببینید که شهر چگونه در ذهن جستارنویسهای نوآمده و تازهکار ما گوشههای پررنگ و دیدنیای دارد. چگونه این نویسندگان جوان -شاید به واسطهٔ همین جوانی- جسارت بیپروا دیدن و دقیق نوشتن را دارند. و همچنین ببینید نویسندگان جوان ما در داستاننویسی چگونه همین امروز را میبینند و موقعیت را بلدند درک کنند و از آن بهره ببرند و چطور میتوانند بازنمایی از این روزها باشند.
ما امیدوار و خوشبینیم در شمارههای بعدی هم همراهی شما را داشته باشیم.
بهاران داستان بهار ۱۴۰۳
امیدوار و خوشبین
- مریم منوچهری
- نویسنده: مریم منوچهری
- عکس نویسنده کناری: