دو تا کارتن آخر را گذاشته بود روی هم و آرام از پلهها بالا میآمد. نفسش گرفته بود. دم در که رسید گفت: «اینارو کجا بذارم؟» توی آشپزخانه بودم و داشتم کتری را آب میکردم. گفتم: «بذار گوشهٔ اتاق» به در اتاق نرسیده بلندتر گفتم: «مراقب باش، شکستنیان».
صدای گذاشتن کارتنها روی زمین را شنیدم. در آستانهٔ در ایستاد و نفسش را با صدای بلند بیرون داد و گفت: «تموم شد خانم. کاری دیگه ندارید؟» جواب دادم: «چند دقیقه صبر کن، یه چای بخور.» حتی تعارف هم نکرد. انگار خوشحال شده بود: «دست شما درد نکنه.» برگشتم نگاهش کردم. اگر یک روز اتفاقی توی خیابان میدیدمش اصلاً تصورش را هم نمیکردم کارگر است و اثاث مردم را اینطرف و آنطرف میبرد. انگار نگاهم معذبش کرد. پاچههای شلوارش را تکاند و گفت: «با اجازتون میرم دستشویی، خاکی شدم.» با اشارهٔ دست راهنماییاش کردم.
آب جوش میآید و از کتری میریزد صبر میکنم از جوش بیفتد. روی چای خشک میریزم. برگهای ریز چای توی آب داغ بالا میآیند و بخار خوشایندی به صورتم میخورد. هنوز چند تا شیرینی برایم مانده. از توی جعبه درشان میآورم و میگذارم داخل یک دیس سرامیکی کوچک که اندازه کف دست است.
با اینکه تقریباً همیشه تنها هستم، اغلب تصور میکنم شاید یک وقتی یکی سرزده پیدایش بشود و بنشینیم و گپ بزنیم و هر وقت به این تصویر پر و بال میدهم، بلند میشوم و شیرینی درست میکنم برای روز مبادا. هفتهٔ پیش هم که داشتم وسایلم را جمع میکردم یکهو زد به سرم که اگر همسایهای، کسی در را زد و خواست چند دقیقه داخل بیاید خوب است شیرینی داشته باشم. آن شیرینیها را توی یخچال نگه داشتم. هنوز طعم تازگی دارند. دستگیرهٔ در دستشویی را میپیچاند. به طرف صدا برمی گردم. دستهایش از آرنج خیس است و آب از صورتش میچکد. از این موفرفریهاست که این روزها زیاد توی خیابان میبینم، اول گمان میکردم موهای طبیعی خودشان است بعد فهمیدم یک کاری دست موهایشان میدهند. میگویم «کنار آینهٔ توی اتاق دستمال کاغذی هست.»
بهاران داستان بهار ۱۴۰۳
کرگدن
- مریم بغلانی
- عکس نویسنده:
- نویسنده: مریم بغلانی
- توضیحات:
مریم بغلانی، ۱۳۶۱، اصفهان
بهشکل جدی داستاننویسی را با دورههای داستانی مهدی ربی شروع کرده و در سال ۸۵ به عنوان برگزیدهٔ داستاننویسی قلمستان اصفهان انتخاب شده است.