زندگی در شهری مثل تهران آداب خودش را دارد. حتی مردن توی تهران هم رسم و رسوم خودش را میطلبد. مثلاً اگر یک زن باشی و در تهران مرده باشی تو را در یک کاور سرمهای و اگر یک مرد باشی در کاوری سبز تحویل ماموران آمبولانس بهشت زهرا میدهند، چون تعداد مردههای تهران زیاد است و همه چیز روی صدم ثانیه زمانبندی شده است. چیزی که در شهرستانها معمولاً این طور نیست و تو با اسم و رسم و خیل فک فامیلت این ور آن ور میشوی. همهٔ اینها برای این است که وقتی میرسی به غسالخانه سؤال جواب نکنند و از روی رنگت تحویل زنانه یا مردانهات بدهند. زود شماره بچسبانند روی کاورت و روی مانیتور سالن عروجیان همه بتوانند مراحل کارهایت را ببیند و همزمان آن طرفتر شمارهٔ قطعه و ردیفت هم زود تعیین میشود و تا میآیی توی سالن همه باید دنبالت بدوند تا به نمازت برسند و تا بیایند خودشان را جمع و جور کنند، تو را برده باشند. دیر بجنبند جا میمانند و تو رفتهای.
مامان طیبه میگفت مرده اگر زود حرکت کند نشانهٔ خوبیست، یعنی دیگر دلواپسی در این دنیا ندارد که معطلش کند، یعنی از این زندگی دل کنده و شتابان به سمت زندگی خوبش در آن دنیا میدود. مردههای تهران انگار دیگر دلواپس نیستند که آنقدر زود میروند. انقدرکه در طول زندگی کوتاه یا بلندشان دویدهاند، دنبال یک گُله جا در مرده شهری باصفا مثل بهشت زهرا میگردند که با خیال راحت بخوابند، بدون اینکه دیگر نگران اجارههای هر سال دوبرابر شونده و ترافیک و قر و فر و سطح زندگی و آلودگی و سر و کله زدن با هزار و یک قوم در شهر باشند.