تهران هنوز قسمتهای ناشناختهٔ زیادی برایم دارد. با وجود سالها نقبزدن به کوچه و پسکوچه، هستند پیادهروهایی که رهگذرشان نشدهام، کوچههایی که گذرم به آنها نیفتاده و محلههایی که نمیدانم چه عطر و بوهایی در هوایشان میپیچد و این را میدانم که کسی نمیتواند تمام شهرش را برای غریبهای بگوید، تمام بوها، چهرهها، نامها. بهتر است به آنجا بروی و پرسههای خیالی را به واقعیت گره بزنی.
تهران شهر من است، شهری که در آن بزرگ میشوم و پوستانداختنش را میبینم. شهری که مخزن سلولهای حافظهٔ جمعی ماست. شهری که هر بار در آن قدم میزنم انگار دفتر خاطرات شخصیام را ورق میزنم و خواسته و ناخواسته بزنگاههای تاریخ معاصر برایم مرور میشود. تاریخی که جزئی از آن بودهام و یادبودی کوچک برای تداعیشدنش کافی است. تهران شهری پر از تغییرات است که گذشتهاش، در پرتگاه از یاد رفتن است. شهری مضطرب و چشمبهراه روایت شدن. من میخواهم از معمولیترین روزهایم بنویسم از احوالات شخصی و آنچه در ذهن راه گم میکند، روی کاغذ مینشیند تا آشنایان را پیدا کند.