• عکس نویسنده:
  • نویسنده: نینا کاسمان
  • توضیحات:

    از نویسندگان صاحب سبک معاصر -درگذشته به سال ۱۹۸۹ م- است. قرار گرفتن در جنگ و همچنین دانش‌آموختن در رشته فلسفه در شکل‌گیری سبک داستان‌نویسی این نویسنده تاثیرگذار بر جریان پست‌مدرنیته در ادبیات تاثیر داشته است. او از چهار رمان و بیش از ۱۲۰ داستان کوتاه به جا مانده است. این برنده جایزه ملی کتاب کودک آمریکا در سال ۱۹۷۲، یکی از بنیان‌گذاران اصلی رشته نویسندگی خلاق در دانشگاه هوستون است که سال‌ها در آنجا به تدریس می‌پرداخت.

ترجمهٔ نگین رضاپور
اولین روزم در مونتری به ساختمانی با نمای دوغاب‌خورده در خیابان پاسیفیک می‌روم. حروف سیاه سر در ورودی خبر از این دارد که یک هتل است و کارمندی که پشت میز کوچکی است می‌گوید، جایی ارزان‌تر از اینجا پیدا نمی‌کنید و برای دختر خوبی مثل شما هم کاملاً مناسب است، بنابراین سی دلار برای اتاقی یک‌تخته می‌پردازم. می‌پرسد، می‌خواهید چمدانتان را بیاورند و من کوله‌پشتی‌ام را به او نشان می‌دهم و می‌گوید، منظورم از چمدان این نبود.

بعد از پرداخت هزینهٔ اتاق، چهل دلار دیگر هم در جیبم دارم و احساس می‌کنم پولدار هستم. در خیابان پاسیفیک قدم می‌زنم و از پنجرهٔ رستوران‌ها به مردم نگاه می‌کنم که آن پشت نشسته‌اند و طوری غذا می‌خورند که انگار برایشان عادی‌ترین کار دنیاست. احتمال غذا خوردن در رستوران برای من صفر است، چون اگرچه پولدار و گرسنه هستم، اما رستوران برای آدم‌های بسیار ثروتمند است، آدم‌هایی که پولی برای ریختن در جوی دارند. وقتی وارد سیف‌وی، نزدیک‌ترین سوپرمارکت، می‌شوم، احتمالات موجود بیشتر از اشتهایم هستند. پس از مدت زیادی سبک‌سنگین کردن قسمت میوه‌ها، بستهٔ کوچکی توت‌فرنگی را برمی‌دارم و در ردیف دراز قفسه‌ها که چیزی حدود پنجاه نوع پنیر دارد، پنیری به نام هاوارتی را انتخاب می‌کنم. دلیل انتخاب این است که تکه‌تکه است و می‌توانم آن را بدون استفاده از چاقو در اتاقم بخورم. پنیر در دست راست و توت‌فرنگی در دست چپ، در صف صندوق می‌ایستم که از پشت سرم صدای روسی صحبت کردن می‌شنوم. سر برمی‌گردانم و مردی را می‌بینم که در حال برگرداندن محتویات سبد خریدش به قفسهٔ سیف‌وی است و به زن بلوند ریزنقشی که کنارش ایستاده می‌گوید، این را لازم نداریم. آن را لازم نداریم. این و آن هم. چهرهٔ همراهش را نمی‌بینم، اما از انقباض گردنش می‌فهمم که از خالی شدن سبد خریدش از تمام چیزهایی که مشتاق چشیدنشان بود، راضی نیست. مرد می‌گوید، بدن برای همراهی با مغز به‌غیراز شیر، نان، تخم‌مرغ و یک تکه گوشت عالی، دیگر به چه نیاز دارد؟ همین چهار نیازمندی ضروری را روی کانتر کنار شام من می‌گذارد. به آذوقهٔ مختصرم اشاره می‌کنم و می‌گویم، اولین روزم در مونتری است. مرد به من نگاه می‌کند و می‌گوید، بگذارید حدس بزنم. شرط می‌بندم که از یکی از آن به‌اصطلاح مهدهای تمدن آمده‌ای تا کنار بقیهٔ پسرها و دخترهای روس در اصطبل کار کنی.