همیشه این کار را نداشت. در واقع در رشتهی مهندسی هواپیما تحصیل کرده بود، اول در مملکت خود ترکیه و بعد در روسیه. اما کارش یک گیر داشت: یهودی بود. امیدی به استخدام شدن نداشت. به همین خاطر به سوئد آمده بود که یکی از معدود کشورهای اروپائی بود که صنعت هواپیمایی خود را داشت.
حساب درستی بود. در شرکت ساب در نُرشوپینگ کاری پیدا کرد، با رئیس خود که دست بر قضا یک مهندس سیسالهی بلوند بنام کریستینا بود و طالب فرزند، ازدواج کرد.
پشت سر هم صاحب سه فرزند شدند. کریستینا کار خود را نیمهوقت کرد. اِلیا سمت او را به دست آورد. یک خانه خریدند و کریستینا ماند خانه. پسرها -سه پسر داشتند- بیشتر به او نیاز داشتند. پول به اندازهی کافی بود. دستمزدش بیشتر و بیشتر شده بود.
خوشبخت بودند. اِلیا از همه خوشبختتر. وقتی کریستینا را میدید، با آن موهای روشن و بلند، کمر باریک؛ وقتی که میشنید زیر دوش زمزمه میکند، یا با دوستان زن خود تلفنی حرف میزند، خلاصه که همهی اینها کافی بودند که او با زندگی در صلح و صفا باشد.
بعضی وقتها چنان خوشحال بود که از زور خوشحالی خوابش نمیبرد.
بهاران داستان زمستان ۱۴۰۲
سزیف در میدان شهروندی
- طاهر جامبرسنگ
- عکس نویسنده:
- نویسنده: تئودور کلیفاتیدس - ترجمهی طاهر جامبرسنگ
- توضیحات:
تئودور کلیفاتیدس - ترجمهی طاهر جامبرسنگ
کلیفاتیدس در لاکونیای یونان، در سال ۱۹۳۸ به دنیا آمد. پدر او، معلم اهل پنتوس بود. در سال ۱۹۴۶ او و خانوادهاش به آتن نقل مکان کردند و در آنجا دبیرستان را به پایان رساند و در مدرسه تئاترکارولوس کان تحصیل کرد. او در سال ۱۹۴۶ به سوئد مهاجرت کرد و از آن زمان تا کنون در این کشور زندگی میکند. او فلسفه خواند و بین سالهای ۱۹۶۹ و ۱۹۷۲ در دانشگاه استکهلم تدریس کردو بعدها بین سالهای ۱۹۷۲ و ۱۹۷۶ رئیس مجلهی ادبی بونیرز بود. کلیفاتیدس اولین حضور ادبی خود را در سال ۱۹۶۹ با یک کتاب شعر انجام داد، اما عمدتا با رمانهای منتشرشدهاش به شهرت رسید. او رمان، مجموعهی شعر، سفرنامه و نمایشنامه را منتشر کرده است. کلیفاتیدس فیلمنامههایی برای سینما نوشته و کارگردانی یک فیلم را نیز در کارنامه خود دارد.