• عکس نویسنده:
  • نویسنده: ولادیمیر نابوکوف - ترجمه لیلی کافی
  • توضیحات:

    ولادیمیر نابوکوف - ترجمه لیلی کافی

    ولادیمیر ولادیمیروویچ ناباکوف در خانواده‌ای ثروتمند و برجسته در سن‌پترزبورگ به دنیا آمد و کودکی و جوانی خود را در همین شهر گذراند. او در سال ۱۹۱۶، اولین مجموعه‌ی شعر خود را منتشر کرد. ناباکوف پس از نقل مکان به انگلستان، به کالج ترینیتی کمبریج راه یافت و ابتدا به مطالعه‌ی جانورشناسی و سپس به تحصیل زبان‌های اسلاویک و لاتینن پرداخت. خانواده‌ی ناباکوف برای زندگی به منهتن نیویورک رفتند و ولادیمیر به عنوان حشره‌شناس، در موزه‌ی تاریخ طبیعی آمریکا مشغول به کار داوطلبانه شد. او در سال ۱۹۷۷ به دلیل ابتلا به تبی ناشناخته در بیمارستان بستری شد و سرانجام در کنار اعضای خانواده‌اش چشم از جهان فرو بست. ولادیمیر ناباکوف تا زمان مرگش، ۱۸ رمان، ۸ مجموعه‌ی داستان کوتاه، ۷ کتاب شعر و ۹ نمایشنامه منتشر کرده بود.

اولگا که می‌خواهم قصه‌اش را بگویم در سال 1900 در خانواده‌ای ثروتمند و بی‌دغدغه از اشراف به دنیا آمد. دخترکی با پوستی روشن، لباس ملوانی سفید با موهای شاه بلوطی که به دو طرفش می‌ریخت و چشمانی چنان با طراوت و شاداب که هرکس می‌دید می‌بوسیدشان. از همان بدو تولد زیبا بود. پاکی وجودش، شکل لب‌هایش وقتی بسته بود، موهای لخت ابریشمینش که تا کمرش می‌رسید، همه و همه زیبا و دلربا بودند.
کودکی‌اش به شادمانی، در امنیت و به نشاط گذشت، همان‌گونه که در کشور ما از قدیم چنین بود. نور آفتاب که بر مجموعه کتاب‌های بیبلیوتک رز در املاک خانوادگی می‌افتاد، درختان یخ زده‌ی باغ‌های سنت پترزبورگ و ... مجموعه‌ای‌ از خاطرات اینچنینی تمام آن چیزی بود که وقتی در بهار سال 1919 روسیه را ترک کرد به عنوان میراث با خود برد. همه چیز شبیه به اتفاقات آن دوره پیش رفت. مادرش از تیفوس مرد، برادرش با جوخه آتش اعدام شد. بله! اینها چیزهای خرد و ترسناک‌اند‌، فرمول‌های از پیش آماده برای داستان نویسی. اما همه‌ی اینها واقعاً رخ داد، به شیوه‌ی دیگری هم نمی‌شود بیان شان کرد، پس دهن کج نکنید و صورتتان را برنگردانید.
خب حالا سال 1919 رسیده و بانوی جوانی داریم با پوستی روشن و صورتی گشاده با ویژگی‌هایی بیش از حد عادی اما باز هم بسیار دوست داشتنی.