یک
از عارضههای زندگی بشری تجربهی دل کندن است؛ حالتی از طبیعت انسانی که به واسطه وابستگیهای عاطفی پدید میآید. دالانهای دل کندن از تولد تا مرگ کشیده شده. از اینرو تجربهی زیسته هر آدمی محکوم به طیکردن این مسیر است. قاعدتاً دلکندن در بن خود تلخکامی را یادآور میگردد؛ هرچند دلکندنها اغلب سودای رسیدن به پایانی خوش را داشتهاند.
در بستر زندگی احتمالاً تناقضات و پیچیدگیها به دلکندن سرایت کرده است. عموم، مدعی آن هستند که این پدیده زوال ناپذیر در اثر رویارویی با زوال و مرگ به بهبودی نسبی میرسد. شدت و حدت وابستگیها مختصات دلکندن را تعیین میکند. برای هر آدمی حدودی از دل کندن میتواند توامان با فرسایش و رنج باشد. برخی میگویند شرقنشینان کره خاکی از غربیها عاطفیترند. علم روانکاوی فارغ از این تقسیمبندیهای جغرافیایی معتقد است تصمیمات هر آدمی میتواند از سرمنشا عقلانی یا احساسی نشات گیرد. از اینرو خویش را انسانی احساسمحور میدانم. برای آدمهای متاثر از این قبیل خلقیات، وابستگیها سکان زندگی را بهدست میگیرند. لذا متاثر از وابستگیها، دلکندن، امورات ما را با چالشهای جدی همساز میکند. بههر روی سایه سنگین دلکندن در هوای زندگی من همیشه مستدام بودهاست. مثال سادهاش ترس از آمدن نوروز است. چون از همان نخستین روز فروردین هیمنهی حدوث قریبالوقوع غروب سیزدهم فروردین افکارم را ملعبهی خویش میگرداند. گارد من نسبت به دلکندن از تمام امور و وسایل انضمامی و انتزاعی بسته است. چیزها را اغلب دور نمیریزم، اجناس تازه خریداریشده معمولا آنقدر نو نگه داشته میشوند که به غیرقابلاستفادهها میپیوندند و همچنان گریزی از این دست مثالها ولو ساده و خندهدار نیست. آدمها که جای خود را دارند. دلکندن از یک فقره مسألهی رمانتیک بیش از ده سال بهطول انجامید و سرآخر مرگ سببساز دلکندن شد. شاید اگر روزهای آخر زندگی مادر به درد نمیرسید اینگونه نبودنش را تاب نمیآوردم. هرچند خاطرهها، حسرت و آب چشم را از دلم نگرفتهاند.
دو
اعتراف میکنم انسانی عجیب هستم. من عادت دارم هر مکان یا زمان را بهواسطه کدگذاریهایی معنادهی کنم. این جریانات اغلب در ناخودآگاهم سروشکل میگیرند. مثلا یک موسیقی، یک دستنوشته، یک شعر، یک حالت، یک حس و یا حتی یک جنس معنای جدیدی به آن مکان و زمان میدهند. من معتقدم مکانها بهواسطهی حضور آدمها فرم تازهای به خود میگیرند. ارتباط مکانها و آدمها یک رابطهی دو سویه است. حضور در یک مکان ممکن است ابعاد شخصیتی متفاوتی به انسان ببخشد. از سوی دیگر حضور در مکان به دنبال ساخت یا ایجاد قصد و معنایی نو اتفاق میافتد. برای من هرجا متاثر از حسی که از آنجا گرفتهام ثبت و ضبط میگردد. اینچنین ذهن مخدوش و فراموشکارم توان پردازش زمان و ثبت خاطرهها را از آن مکان پیدا میکند.
بهاران داستان زمستان ۱۴۰۲
دلکندن، شاید وقتی دیگر
- امید اسفندیاری
- عکس نویسنده:
- نویسنده: امید اسفندیاری
- توضیحات:
تهران، ۱۳۶۶
کارشناس ارشد سینما. با نوید پورمحمدرضا کلاسهای جستارنویسی گذرانده است. او در دوران کوتاهی برای مجله فیلمکاو نقد سینمایی نوشته است. در کارهای ایرانی نوشتهها و داستانهای جعفر مدرس صادقی و ابراهیم گلستان و از ادبیات خارجی ناطوردشت از سلینجر و پاتوقها از جومپالاهیری را دوست دارد. در ناداستان هم به برخی نوشتههای بابک احمدی، شاهرخ مسکوب، سایبان سرخ بولونیا از جان برجر و شکستن طلسم وحشت از آریل دورفمن علاقه دارد.