آدم نميتواند همزمان مرد خوبي براي دو خانه باشد، حتي اگر صاحب بزرگترين امپراطوري جهان باشد. من خودم يك مدتي از دوستان نزديك چنگيزخان مغول بودهام و از همان جاها بود كه فهميدم اگر اينور و آنور خانههاي زياد و زنهاي زيادتري داشته باشي، هيچوقت نميتواني مرد خوبي باشي كه قلب و محبتش را بين خانههايش مساوي تقسيم كرده است.
نميشود. آنقدر نميشود مرد خوبي بود كه همهاش دست به ويراني ميزني، كه همهاش آتش به پا میکنی و بيلياقتي از خودت نشان میدهي. چون خيال آن مردِ دوخانهدار توي هيچكدام از خانههایش راحت نيست. توي هر خانهاي كه باشد، فكر و حواس و قلبش مدام توي خانهی ديگرش است. اصلا به همين خاطر است كه من بهتر از همه چنگيزخان مغول را درك ميكنم. من كه به اندازه يك هفته زنگ تفريح و دو زنگ ورزش و يك زنگ انشا، بالاي سر چنگيزخان مغول كه روي تخت نشسته بود، بودم و با بادبزن عروسي مامانم، بادش زدم و گرد و خاك را از شانههایش گرفتم. بغلدستيام، رضايي، چنگيزخان مغول شد. فقط به خاطر چشمهايش كه شبيه چنگيزخان بود وگرنه كه اصلا اهل خرابكاري و اينجور چيزها نبود. حتي به نظرم نميتوانست به خوبي به لشكرش دستور بدهد تا چشم، دست، قلب و جگر آدمي را برایش بياورند که یک آش حسابی از تکهتکههای دشمنش بخورد. آن صحراي خونين قيامت هم به لطف ربّگوجه روي تن كلاساوليها كه در حياط مدرسه، جنازه شده بودند به پا بود. اينجور با آن ربّگوجه و كلاساوليهايِ جنازهشده، بيشتر ويرانيها نشان داده ميشد. به هرحال با همه اينها، وقتي آقاي ناظم سر رضايي را از ته تراشيد و يك پارچهي قرمز را پيچيد دور سرش، چنگيزخان بدي از آب درنيامد، البته تا زماني كه حرف نميزد. آنجاهايي كه شروع كرد از فتح و خانههايش گفتن، از زنها و حرمسرايش گفتن افتضاح بود. اتفاقا آنجاي كار هم آقاي ناظم از ته صف، بهش چشمغره رفت. آدم هم حالش به هم ميخورد ازش و هم دلش براي او ميسوخت. از اينخاطر دلم برايش سوخت كه حس كردم چقدر مثل من شده، چقدر نميتواند هيچجا حالش خوب باشد و در جايي كه دارد زندگي ميكند، به جاي ديگري كه در آن نيست، فكر نكند. آنلحظهها فكر آدم جوري اذيت ميشود كه مجبور است هي خرابكاري كند. اگر رضايي كه چنگيزخان مغول شده بود، كل مدرسه را ويران ميكرد، من بهش حق ميدادم.
دو ماه پيش كه تمرين نمايش در مدرسه شروع شد، اگر بابايم نمرده بود، شايد با تمرین و وقت بیشتر، من چنگيزخان مغول میشدم، حتي بدون آن چشمهاي بادامي. من كه همین حالا هم بهتر از هركسي او را درك ميكنم. من كه بعد از بابايم، مَرد دو خانه شدهام.