آنها نویسندگی را ترک کردند
1
برای آدمهایی که اهل نوشتن یا شیفتهی آن هستند، نوشتن میتواند شبیه خیلی چیزها باشد. این بار معنایی که نوشتن پیدا میکند ممکن است در طول سالهای نویسندگی یک نویسنده تغییر پیدا کند. برای برخی نوشتن امری مانوس و مالوف است که به آن عادت کردهاند و برای عدهای هم امری قدسی و ماورایی، چیزی شبیه جادو، آن لحظه یا لحظاتی که طلسم میشوند، چه به نوشتن و چه به ننوشتن. نویسندگانی هم هستند که نوشتن را یک حرفه میدانند. روزی روزگاری شغل خود را برگزیدهاند: نوشتن.
فارغ از اینکه نگاه نویسنده به کاری که میکند چگونه است؛ آیا این امکان وجود دارد یکروز آن را کنار بگذارد؟ نوشتن را بگذارد گوشهای و فراموش کند. یعنی همانطور که ممکن است از یک روزی به بعد دیگر مهندس برق نباشد یا فروشندگی نکند یا به دانشآموزان درس ندهد؛ دیگر نویسنده هم نباشد. خب هر چیزی امکان دارد ولی چطور؟
معمولا –نه همیشه اما نزدیک به بسیاری از مواقع- نویسندگی برای اویی که به دنبالش میرود شبیه دنبال کردن رویاست. آن کاری که همیشه به دنبال انجامش بوده و قرار بوده به او بال و پری بدهد. آدمهای زیادی دوست دارند بنویسند. کافیست کمی با دقت بیشتر به دور و بر خودتان دقیق شوید یا شبکههای اجتماعی را بجورید. نوشتن، نویسنده بودن، برای بسیاری وسوسهای دیرپاست. جایی و کاری که گویی به همه چیز معنای بیشتری میدهد. معنایی متفاوت و گاهی پربارتر. پس چه میشود که نویسندهای یا فردی که به دنبال نویسنده شدن و نویسنده ماندن است، دیگر نمینویسد؟
تا به حال به نویسندههایی که نویسنده نشدند فکر کردهاید؟ ما نویسندهها را یا حداقل آنها که شاخصتر هستند را میشناسیم. افرادی هم فارغ از دایرهی آگاهی و شناخت ما نویسندهاند. اویی که مراحلی را طی کرده و چیزهایی چاپ کرده و بخشی از تخیلش و بخشی از مجموعهای از هر آنچه که در ذهنش میآمده، میمانده و نمیرفته را به شکلی از ادبیات که دلخواهش بوده منتشر کرده است. افرادی که جایی و به صورتی رسمی خودشان را در موقعیت و جایگاه نویسنده ثبت کردهاند اما بسیارند آدمهایی که شیفته یا مشتاق یا اسیر یا به دنبال نوشتن بودهاند و نویسندهشدن را دوست داشتند ولی یکوقتی همه چیز را کنار گذاشتند. زمانی که دیگر از دست رفته گویی. بینتیجه یا بیاثر یا بیدنبال و تمامشده، از دست رفته است.
شهر پر از دورهها و کلاسهای داستاننویسی، جستارنویسی، نمایشنامه و فیلمنامهنویسی، نویسندگی خلاق و امثالهم است. توی بیشتر این دورهها نوآموزانی وجود دارند که قریحهی خوبی دارند. ادبیات و نوشتن را بلدند. همان یادداشتهای داخل کلاس را با ذوق زیبایی مینویسند. نسبت به مرز تخیل یا استفاده از تکنیک جای خوبی ایستادهاند. در یک کلام اهل این جهان پهناور و روشن و خاموش ادبیات هستند. مشقهای کلاس را به خوبی پیگیری میکنند و شما اگر نفر سوم و شاهد ماجرا باشید با خودتان فکر میکنید قرار است در آینده از او چه بخوانیم؟ و تصور شما این است که قرار است نوشتههای خوبی بخوانید اما در آینده چیزی نیست که از او بخوانیم. چون از یک روزی به بعد دیگر چیزی ننوشته. انگار چشمههای غلیان نوشتن را مییابد و بعد روی همهی آنها خاک میپاشد. یک روز او دیگر قرار نیست نویسنده باشد.
بیایید این فضا را از جانب دیگری هم نگاه کنیم. اگر توی گوگل جستجو کنید؛ نام چند اثر ماندگار ادبی را مییابید که تنها اثر نویسندهی خود هستند. انگار این آثار از جهان دیگری خودشان را کشیدهاند بیرون. از همان جهان ننوشتن و چه اتفاق مبارکی. تصور کنید اگر جان کندی تول کتاب «اتحادیه ابلهان» را ننوشته بود، ما حالا از خواندن چه اثری محروم مانده بودیم. یا اگر امیلی برونته نوشتن «بلندیهای بادگیر» را کنار گذاشته بود یا اگر مارگرت میچل به نوشتن رمان باشکوه «بربادرفته» مشغول نشده بود؛ ادبیات و سینما چه آثار شگفتی را از دست میدادند. بله! بین اینکه گوشهای از ادبیات را برای همیشه به نام خود سند بزنی یا نه، مرز باریک و مملو از کلماتی وجود دارد.
همیشه دوراهیها زیادند. ما همیشه در حال انتخاب هستیم. در حال برگزیدن مسیرهای تازه. من در این گزارش به سراغ چند نفر از افرادی رفتهام که نوشتن را رها کردند و انتخاب کردند که نوشتن مسیر آنها نباشد.
بهاران داستان زمستان ۱۴۰۲
وداع با جادو
- مریم منوچهری
- نویسنده: مریم منوچهری
- عکس نویسنده کناری: